گفتی قرارمان
یک نبض مانده به بی قراریت
ویک ستاره تا طلوع سایه تنهایی
سبد را بردارو منتظرباش
حال. . .
در آغوش بیقراری و تنها
وسبد پر از حسرت یاس
چیدنت را منتظرم. . . !!!!!
«افسانه»
من ایستاده ام. .
اینجا. . .
برفراز اندوهباری!!
سپرافکنده.
بی نصیب وبی نهیب.
بر لاشه تقدیر,
بی توان گریستن
نشانی تنهاییت را به من بده. . . .
"افسانه"
میخواندم به خویش. .
آوایی از ژرفنای جهان واره
آنجا که گامهای حقیقت.
بی هراس,
برفراز تیره گاهی بی فروزش
فرود می آید,
وبی تاب میکند ذهن آشفته مرا,
لنگرگاه باورها!
حال از سخترین ها سخن میگویم. . .
صدفی را که بر گوشت نهاده ای
فقط نوایی از دریاست!!!
ودریا آنجاست. . .
افســـــــــــــــــــانه
باران من, اشکهایم
اشکهایم,آیینه تمام نمای دردهایم
دردهایم, چشمانی غیر
چشمانم, دریچه ای به خاک وجودم
واز خاک وجودم,
درخت بیدی را در پی رسیدن به آرامش,
باغبانی دانا را نیاز است.
«افسانه»
آمدی یک شب به خوابم
با همان لبخند ناب
دستانت را گشودی سوی من با اشتیاق
کوچه خوابم پر از عطر تو شد
خواب رنگی دیده ای؟
آن گونه شد
پر در آوردم بسویت پر کشم
تنگتر از قبل در آغوشت کشم
گردبادی آمدوخوابم ربود. . .
حال احساسم پر از عطر تو بود. . . !
"افسانه"
دیر نیا
گلهای شمعدانی پشت پنجره هم تشنه اند
انتظار
انتظار
انتظار
تیک تیک ساعت خانه میگوید
ودلم
آه از دلم مپرس
از دلم مپرس ·········
«افسانه»
مجابم کن
که نجویمت
در این فضای بیقراری
نخوانمت
در این ثانیه های اظطراب
نخواهمت
در این آتش به رقص آمده
از اشتیاق
مجاب کن مرا
آنگاه شانه های غرورت را بالا بینداز و برو
آن سو تر از تمام دوستت دارم های من
پریده ای از رویاهایم
دو کلمه مانده
تا شکستنم ········
فقط دو کلمه
«افسانه»
حال خش خش خزان
بر ساقه های نازک تنهایی من
و پژمردن گلی
که در گلدان خاطره رقصان است
برگهای سوزنی همیشه سبزند
پس چرا شاخه های عریان تنهایی من
همیشه از برگهای سوزنی ولی سبز تو
خالیست
"افسانه"
مي خوام برم بدون تو ، بدون حس بودنت
نداره رنگي از خوشي دقيقه هاي موندنت
نگاه سردتو بگير بريدم ازنگاه تو
نمي تونم که جون بدم به جرم هر گناه تو
ميرم که از نبودنت به حس بودن برسم
ميرم که تو فکر نکني پرنده اي تو قفسم
اگه يه وقت دلت گرفت براي بچه بازيام
خيال نکن صدام کني دوبارهباز پيشت ميام
بدون که رفتنم ديگه براي بي تو بودنه
تموم آرزوي من به جاده دل سپردنه... " از پردیس عزیز"
موج میزند در میان خاطره خاطره با تو بودن....
دلتنگیم!
و دوستت دارم.
احساسی که گل نداد و پاییزی شد...
"افسانه"
تو جاری هستی
مثال رودی در تمامی این لحظات سنگین ناباوری
کفر است کفر
انکار ایمانم به تو
اگر آن سروده هایت ازمن
آیه های نازل شده بر قلبت نبود...
اگر مرا حوایی میدانستی که رانده میشود؟
ای نفرین به خداییت
درون این قلب زود باور...
"افسانه"
باز پوشیده شبم مهتاب و
میترسم که چشمم خواب بردارد
تا سحر میهمان باش
با توام ای ماه. . .
ای که می کاهی از غلظت شبهای تنهایی
دلم تنگ است و
در خوابند گلها و پرستوها
دلم تنگ است و
نقش پوچ میبافم
بر روری دیوار اتاق خویش
هستیم از انتظاری کهنه بر باد است
تو با من باش. . .
سودای خوابم نیست
بیا در قاب خالی دلم بنشین
زخمهایم را تو مرهم باش
با توام ای ماه
"افسانه"
پاييز كه مي آيد من به زردي برگ ها ميرسم
و تو به تندي باد ميوزي
پاييز كه مي آيد باز هم من.باز هم تو
و باز هم خش خش برگريزان بي انجام من و تو