میخواندم به خویش. .
آوایی از ژرفنای جهان واره
آنجا که گامهای حقیقت.
بی هراس,
برفراز تیره گاهی بی فروزش
فرود می آید,
وبی تاب میکند ذهن آشفته مرا,
لنگرگاه باورها!
حال از سخترین ها سخن میگویم. . .
صدفی را که بر گوشت نهاده ای
فقط نوایی از دریاست!!!
ودریا آنجاست. . .
افســـــــــــــــــــانه
نظرات شما عزیزان: